"دولت آبادی" در این نما ـ داستان، شیوه زندگی مردمان رنجدیده سواحل جنوب کشور را به تصویر میکشد. او در خلال موضوع اصلی داستان، نحوه ارتباطات قومی ـ قبیلهای ساحل نشینان و تلاش آنان برای هستی و بقای خود را روایت میکند. "عبدو"، مرد خانواده به همراه "ناخدا شامخ" با لنج مردی به نام "مودود" راهی سفر به دوبی میشود. محموله لنج، کالاهای صوتی قاچاقی است که قرار است وارد بندر شود. مودود که با "استوار مقرب" افسر گارد ساحلی ـ دست به یکی کرده، در میانه راه و بر اثر درگیری، مقرب را میکشد و به دریا میاندازد. در این حال، به شامخ میگوید که وجود او را در لنج کتمان کند و عبدو ـ جاشوی لنج ـ را مقصر اصلی قلمداد نمایند. مودود، پس از این که خود را به دریا میاندازد، با کمک خانواده عبدو نجات مییابد؛ اما لباسهای پاره او در شب حادثه، در کپر عبدو میماند.درگیریهای "اژدر" ـ برادر مودود ـ با "فارس" ـ پسر عبدو ـ برای باز پسگیری لباس برادر و تلاش عبدو برای اثبات بیگناهیاش، نیز تصویر مظلومیت شخصیت او، از زوایای پررنگ این داستان به شمار میآید.