این داستان که برای نوجوانان به فارسی ترجمه شده، درباره دو پسربچه به نام "جان "و "سیمون "است که آرزو دارند به بیمارستان شهرشاه راه یابند . به همین سبب میکوشند به هر طریقی وارد بیمارستان شوند، اما هر بار نگهبان، مانع ورود آنها میشود، تا این که یک روز، پدر "جان "او را برای عمل جراحی آپاندیسیت به بیمارستان میبرد" .جان "در آن جا در کمال شگفتی دوستش "سیمون " را ملاقات میکند که او نیز برای همین عمل به بیمارستان آمده است .بدین ترتیب، این اتفاق سبب ماجراهایی میشود که داستان براساس آن شکل گرفته است .این داستان در دوازده بخش با تصاویر سیاه و سفید تدوین شده که عناوین برخی از آنها بدین قرار است :کنار در بیمارستان، داخل بیمارستان، مشکلی که در اتاق حمام پیش آمد، چطوری میتوان فرار کرد؟، ما را دستگیر کردند و به کلانتری بردند، تعریف کردن لطیفه برای پلیسها، و دندانهای دکتر مورفی .