در این کتاب، افسانهای از «هزار و یک شب» درج شده است. کتاب حاضر، چهارمین مجلد از مجموعة «داستانهای هزار و یک شب برای کودکان و نوجوانان» است و در آن حکایت خیاط ثروتمندی آمده که شبی «گوژپشتی» را دیده و برای شام به خانة خود دعوت میکند. مرد گوژپشت با خوردن ماهی، تیغی در گلویش گیر کرده و میمیرد. خیاط از ترس وی را در حیاط خانة طبیبی رها کرده و میگریزد. طبیب، هنگامی که میخواهد به معاینة گوژپشت بپردازد، او را لگد میکند و بعد تصور میکند که مرد از لگد او مرده، بنابراین وی را در کوچه رها میکند. مرد مسیحیای که از حمام بیرون آمده با این تصور که گوژپشت دزد است وی را کتک میزند. در همین هنگام نگهبانی از راه میرسد و به تصور اینکه مسیحی قاتل گوژپشت است او را به نزد حاکم میبرد. در پایان داستان همگی متوجه میشوند که مرد گوژپشت نمرده بلکه بیهوش شده بوده و با خارج شدن تیغ از گلویش به هوش میآید.