داستان کتاب حاضر، با موضوع انقلاب، ماجرای پسر جوانی است که دوست و همسایهای به نام «اسماعیل» دارد. «اسماعیل» تک فرزند خانواده است و در یک کارخانه مشغول به کار است. او اوقات بیکاری را به بازی فوتبال با دوستان خود میگذراند. «اسماعیل» با عقیدهای راسخ در جهت پیروزی انقلاب اقداماتی انجام میدهد، از جمله: شعار دادنها، پخش اعلامیه، شرکت در راهپیماییها و... و دوست وی نیز گاهی با وی همراهی میکند. یک روز «اسماعیل» در میدان ژاله در یک تظاهرات تیر میخورد و دیگر هیچکس او را نمیبیند و دوست وی همهجا و حتی در سفری که همراه خانواده به مشهد دارد، پیوسته در جستوجوی اوست و حضور وی را احساس میکند.