در این کتاب ماجراهای دختری به نام "باربارا "بازگو میشود که قصههای مادربزرگش به ویژه قصه "سوارکار "را بسیار دوست دارد .در واقع قصه بخشی از رویاهای کودکانه مادربزرگ است که صورت واقعیت به خود نگرفته است .ماجرا از این قرار است که مادربزرگ در جشن تولد ده سالگیاش اسبی به نام "نسیم "هدیه میگیرد .او شوق مفرطی به سوارکاری دارد و حالا با داشتن این اسب میتواند سوارکار شود ;اما از بد حادثه، نسیم همان شب اول از اصطبل خارج میشود و هرگز باز نمیگردد .در پی آن مادربزرگ ناگریز به شغل حسابداری روی میآورد .باربارا تصمیم عجیبی میگیرد ;او میخواهد سرنوشت مادربزرگش را عوض کند تا به جای حسابدار، همان سوارکاری بشود که دوست دارد ....