"الیزابت آلن" دختر شیطان و ناآرام خانواده، به مدرسهای شبانهروزی فرستاده میشود. اما او تصمیم دارد آنقدر شیطان و بد باشد که مسئولین مدرسه، از همان لحظۀ ورود بنای ناسازگاری با دانشآموزان و معلمها را میگذارد اما با توجه به این که شیوۀ ادارۀ این مدرسه با بقیه متفاوت است، تمامی نقشههای او با شکست روبهرو میشوند. الیزابت در کنار دیگر بچههای مدرسه، استعدادهای خود را کشف کرده و نحوۀ برقرار کردن ارتباط با دیگران، مشارکت در کارها و قبول مسئولیت را میآموزد. در میان تمامی بچهها رابطۀ او با دختری گوشهگیر به نام "جوآن"، که مورد بیمهری شدید خانوادهاش قرار دارد خوب است. الیزابت به جبران این بیتوجهی، تصمیم میگیرد در روز تولد جوآن هدیههایی تهیه کرده و وانمود کند که خانوادهاش به یاد او بوده و آنها را برایش ارسال کردهاند. زمانی که جوآن واقعیت را درمییابد، به سختی افسرده و بیمار میشود. الیزابت که از کردۀ خود پشیمان است، نامهای به مادر جوآن نوشته و همهچیز را شرح میدهد. با این نامه، مادر متوجه اشتباه خویش شده و با سرعت خود را به مدرسه میرساند. الیزابت که پس از این ماجرا، به طور جدی تصمیم به برخورد بامسائل گرفته درمییابد که به این مدرسه به سختی علاقهمند شده و میخواهد دوران تحصیل خود را در آنجا به پایان ببرد.