نویسنده کتاب در این داستان، ابتدا توصیفی از((شهر پریشان)) به دست میدهد، سپس به کار دو شخصیت اصلی داستان((نمکی)) و ((تیمور)) که معرکهگیری است اشاره میکند .تیمور و نمکی سرگرم معرکه هستند که در این هنگام جارچیان شهر سر میرسند و خبری مهم به مردم ابلاغ میکنند .خبر از این قرار است که سارقانی از خزانه مملکت یاقوتهایی گران بها دزدیده و از شهر گریختهاند . در این خبر، پادشاه از مردم میخواهد که به دنبال سارقان بروند و آنان را دستگیر کنند .این امر سبب میشود کار((نمکی)) و ((تیمور)) کساد گردد .تا جایی که((تیمور)) نیز خود به جست و جوی دزدان برمیآید، اما((نمکی)) با ((مار عینکی)) خود میماند و بهرغم پیشنهاد مار مبنی بر دستگیری سارقان، راه دیار خود را میگیرد و ....