کتاب حاضر روايتي داستاني از خاطرات آشنايان و اقوام شهيد «حسن طاهر نژاد» است که با زباني ساده و بياني شيوا نگاشته شده است. نويسنده اين داستان با پرداخت مناسب شخصيتها و توصيف عميقترين احساسات و افکار آنها و همچنين با بيان دقيق جزئيات صحنهها نگاشته تا خواننده را از ابتدا تا انتهاي کتاب با خود همراه سازد. در داستان ميخوانيم: «نميتواني پا به پايش قدم برداريد، حتي وقتي داري از او مينويسي، از تو پيشي ميگيرد و بيهيچ خستگي جلو ميرود. ميخواهي دستت را بگيرد و بکشاند همانجايي که سرشار از ايمان، در آن زمان بود، اما ميبينيم خيلي از او دوري. آنقدر دور که شايد در باورت نگنجد».