چشمهای برادر به سپاسگزاری خندید و «یاسمن» انگار تمام عصرهای زمان را به یک نگاه مهربان برادر باخته باشد، کوزه را پیش برد. «ماهرو» که حالا خود را پشت سر یاسمن رسانده بود پیشدستی کرد و کاسهای جلو آورد. صدای قطرههای بازیگوش آب در دل لاجوردی کاسه، خنکای آرامش را به جان هر سه ریخت. برادر میدانست که اصرار برای تعارف آب فایده ندارد. خوب میدانست که مادرش بارها و بارها همه را عادت داده بود تا پیش از او آب ننوشند. چشم به پایین انداخت تا نگاه تشنة خواهرانش را نبیند. چشمهای خواهرها اما، شادمان از لذت سیراب کردن لبهای خشکیدة او، بر اشک کوزه میخندیدند، بوی عطر یاس مادر دوباره در خانه پیچیده بود و نفس او در خانه حس میشد. حالا دوباره این صدای برادر و یاسمن محبوبة پدربزرگ بود که در اتاق طنین میانداخت. نگارنده، در کتاب حاضر، در قالب داستان به شرح زندگی حضرت زینب (س) پرداخته است.